دل دیوانه

دلم چون گرد برخیزد ز هر باد


زدست اين دل ديوانه فریاد

 

ندارد جرم وتقصیری دو چشمم

 

عنانم يکسره دست دل افتاد

سرمست - رباعی

عمری است که من اسیر و پابست توام

خــــواهـــان شـــراب ناب از دست توام

کی مســت کند مـــرا شـــراب انگـــــور

من مست ازآن دو چشم سرمست توام

رخسار افسونگر - غزلی تمام قافیه

من و این انتظار سخت و طولانی

من و این ناله ها و درد پنهانی

دلم از عشق تو مواج و طوفانی

ندارد روزگارم بی تو سامانی

روم در گوشه ای با دل پریشانی

کنم از هجر تو رخساره بارانی

که این غوغای دل تنها تو می دانی

چرا یکدم مرا نزدت نمی خوانی

شدم از عشق تو دربند و زندانی

نباشد در ره عشقت پشیمانی

بیا پایان ببر شب های ظلمانی

تو با افسون آن رخسار نورانی

جهان روشن شود زین پرتو افشانی

بیا تا عاشقان از خود نرنجانی

چو کاشف شکوه ها گوید ز نادانی

گذر کن از خطایش چون که بتوانی

کریمی و مرا از خود نمی رانی

ندارد این کرم آغاز و پایانی