دل در طلب یار دگر تاب ندارد

چشمان من زار دگر خواب ندارد

این عاشق رسوای دو عالم ز غم تو

جز صبر و رضا شکوه به ارباب ندارد

در میکده هر باده که نوشم به هوایت

ساقی چه کند چون که می ناب ندارد

گر رخ بنمایی به جهان تا همه بینند

سیمای تو را اختر و مهتاب ندارد

کاشف نرند لاف رود در یم عشقت

  حقا که یم عشق تو پایاب ندارد