دشمن دل
آخر ای عقل چرا از سنگی
عاشقان عقل خود از دست دهند
چون که در عشق مداوم لنگی
وقت عاشق شدنم از کینه
دم به دم راست کنی نیرنگی
زین عداوت که تو با من داری
نکنی با دل من یکرنگی
گر که دلداده ی معشوق شوم
می زنی نیش چو مار زنگی
به دل غم زده ام می گویی
که مرا مایه ی عار و ننگی
حرف تو هیچ ندارد حاصل
جز پریشانی و جز دلتنگی
پندها گفتی و اصرار مکن
نزند پند تو بر دل چنگی
کاشف از دل نکند بیرون عشق
نیست ما فوق سیاهی رنگی
دل من فاش بخوان نغمه ی عشق
خوش تر از آن نبوَد آهنگی