خسته
خسته ام از زندگانی خسته ام
من از این دنیای فانی خسته ام
شد همه عمرم گناه و معصیت
بارالها از جوانی خسته ام
عشق خود مخفی نمودم روز و شب
از غم عشق نهانی خسته ام
یار با ما سرگرانی می کند
جان من از سرگرانی خسته ام
بس ز دلبر دلستانی کرده ام
از دل و از دلستانی خسته ام
کاشفا دیگر مخوان اشعار خود
چون که من از خوش زبانی خسته ام
+ نوشته شده در شنبه ۱۳۸۶/۱۱/۲۷ ساعت 22:27 توسط
|