کجاست آن ساحل امنی
که این دریای موّاج خروشان را
بگیرد از منِ خسته
که پر بسته زمین خوردم
زمین نه، خورده‌ام من بر درِ بسته.
عجب حالی عجب روزی عجب دنیای ناجوری...
 کجایی ای که از دنیای ما رفته کجایی؟ 
تا بیایی من که بی‌نام و نشانم را بیابی.
آشنایی؟ آری آری آشنایی
آشنا با درد دوری، آشنایی با جدایی.
پس بیا ای آشناتر از همه با درد مهجوری...