داغ غربت رنج تنهايي و درد
در سکوت خلوت شب هاي سرد


من تماشا مي کنم از پنجره
نور و ظلمت روز و شب را در نبرد


نم نم باران و گاهي هم تگرگ
مي رود اين سو و آن سو برگ زرد


دست باد و خاک هم در دست هم
مي نشيند بر سر آئينه گرد


پشت ديوار جدايي منتظر
اين جدايي با دل <کاشف> چه کرد


ديگر اين دل  را قرار و صبر نيست
صبر عاشق نيست چون مردان مرد